تقدیم به پاکترین و بی ریاح ترین کسانی که تو این محیط بودن
دلم شده یه پنجره، پنجرهای رو به خدا
انگار بازم بچه شدم با اون محبت صفا
گرچه روزای خوبمون، یکی یکی تموم شدن
تو فصل سرد این دیار، گلا همه حروم شدن
اما هنوز منتظرم، منتظر یه حادثه
منتظرم یه روز خوب، یکدفعه از راه برسه
بازم کنار پنجره، اسم تو رو صدا کنم
یه وقت، یه شب، تو دلهره، بازم خدا خدا کنم . ( سایه )
بمان! ای تازه تر ا ز بارانم .
با من بمان ! تا حجم قلب ترک خورده ام ا ز عشق تو لبریز شود
بمان ! تا خستگی شبهای بی کسی از تنم به در رود با من بمان !
تا لحظه های سبز رسیدن ! بمان با من !
تا زندگی معنا یابد بمان ! ای همیشه تازه
ای همیشه خوب بمان !
تا لحظه سرخ غروب ای خورشید تابان دلم !
این منم که میبینید دیگر پا ندارد
سارای شعرم حیف شد ! دیگر دارا ندارد
دیروز را حس ورق خوردن نمانده
شاید برایم زندگی فردا ندارد
این عشق میمیرد بدون شک عزیزم !
قلبم برای دفن عشقت جا ندارد
خوب است دنبالت بیایم تا بیایی
نه... مثل اینکه این تصور پا ندارد
جای تو( سایه)، نقطه چین ها پر نکردند
بی تو ، نه... حتی عشق هم معنا ندارد
برگرد دارا ! جاده ها بیدار هستند
دیگر ، ولی ، شاید ، اگر ، اما ! ندارد .
الهی عاشق شب زنده دارم چو مشتاقانم ز عشقت بی قرارم
زکوی خویش نومیدم مگردان که جزء کوی تو امیدی ندارم
تقدیم به سایه خورشید