• وبلاگ : بياد خواهرم مونا
  • يادداشت : تقديم به عزيزانم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + شايان مرادي _بوشهر 

    روزگاري شهر ما ويران نبود ............دين فر وشي اينقدر ارزان نبود


    صحبت از موسيقي عر فانن بود..............هيچ صوتي بهتر از قران نبود


    دختران را بي حجابي ننگ بود............ رنگ چادر بهتر از هر رنگ بود


    د ختر حجب حيا غر تي نبود ...................... خانه فرهنگ کنسرتي نبود


    مرجعيت مظهر تکريم بود .......................حکم او عالمي را تسليم بود


    يک سخن بود و هزاران مشتري............ ان هم از لوث قرائت ها بري


    واي که در سالهاي سياه دوهزار................کار فرهنگي شده پخش نوار


    ذهن صاف نوجوانان محل.............................پر شد از فيل هاي مبتذل


    پشت پا بر دين زدن ازادگيست ........... حرف حق گفتن عقب افتادگيست


    اخر اي پرده نشين فاطمه.......................... تو برس بر داد دين فاطمه


    بي تو منکر ها همه معروف شد ..........کينه توزي با ولي مکشوف شد


    در به روي رشوه گيران باز شد.................. دشمني با نائبش اغاز شد

    بي تو دلهامان به جان امد بيا.................... کاردها بر استخوان امد بيا


    گوش کن اينک نواي جنگ را ........... قصه اي از شهر بعد از جنگ را

    قصه اي پرسوز تاب و التهاب.............. قصه اي تلخ و سراسر اظطراب


    قصه اي پرسوز تاب و التهاب.............. قصه اي تلخ و سراسر اظطراب


    قصه شهري که غرق درد بود.................. اتش شهوت درونش سرد بود


    شهر ما شب هاي خيبر ياد داشت............. رمز يا زهرا وحيدر ياد داشت


    شهر ما همت درونه سينه داشت........... با شهادت انس از ديرينه داشت


    شهر ما روح خدا در دست داشت...... صد هزاران عاشق سرمست داشت


    ناگهلن اين شهر ما بي درد شد ................. اتش غيرت درونش سرد شد


    حال راز ها در شهر قصه چپ شد.......... .... پوشش خاکي لباس رپ شده


    ديگر از جبه در ين جا رنگيست.......... ديگر ان حال و هواي جنگ نيست


    يا خميني اي خليل بت شکن ...................خيز و بنگر فتنه هاي شهر من


    جبهه و ياران من گم گشته اند............... غرق در نسيان مردم گشته اند


    پس چه شد ياد پرستوهاي جنگ؟................ ياد جبه ياد ان خونين تفنگ


    شهر من حجب و حيايت پس چه شد ............ ناله مهدي بيايت پس چه شد


    اي بسيجي کو صفاي جبهه ها ؟................. کفر نگويم کو خداي جبهه ها ؟


    اي جماعت ناله ام را بشنويد..................... درد چندين ساله ام را بشنويد


    اي شما ان سوي اتش رفتگان................... اي شما اغئش ليلا خفته گان


    بنگريد اين لکه هاي ننگ را.................... فتنه هاي شهر بعد از جنگ را


    عدهاي با نامتان نان مي خورن............. اي شهيدان خو نتان را مي خورن


    جنگ رفت و شهر ما تاريک شد.................. راه وصل عاشقان باريک شد


    شما رفته مردم ريايي شدند.......................... و بر خي دگر شيميايي شدند


    نه ان شيمايي که در جنگ بود بود............. نه ان گاز سمي که بي رنگ بود


    هماناني که رنگ ريا مي زنن......................... و بر سينه سنگ خدا ميزنند


    هماناني که يادي زبن مي کنن....................... فضا را پر از ادکلن مي کنن


    به يک چک رشوه خور ميشوند.................. به يک حکم مسئول کل ميشوند


    هماناني که در بي حجابي تکند........................ سزاوار يک قبضه نارنجکند


    به سنگ تحاجم محک مي شوند..................... و مثل عروسک بزک ميشوند


    از اينها بپرسد که مهارن کجاست....... شلمچه حلبچه فاو و مريوان کجاست؟


    از اينها بپرسيد همت کيست ؟................ از اي ن ها بپرسيد باکري که بود ؟


    اين از اين ها بپرسيد که بابايي که بود...... رجايي حسنپور اللهياري که بود ؟


    کسي فکر گلهاي اين باغ نيست................ کسي مثل ان روزهاي داغ نيست


    همه ناگهان عافيت خو شدند................. و يک شب از اين ر به ان رو شدند


    کسي بر شهيدان سلامي نگفت......................... رضاي خدا را کلامي نگفت


    بياييد که مردم بهتر شويم........................... در اين ابشار خدا تر شويم


    بياييد تجديد پيمان کنيم................................... نگاهي به قبر شهيدان کنيم


    + شايان مرادي _بوشهر 

    تقديم به عشق ها و آرزوها

    به اميدها و انتظارها

    به جانهايي كه عذاب مي كشند

    و از عذاب عشق لذت مي برند

    تقديم به اشكهاي سوزان ناپيدا

    تقديم به آه هاي سرد صبر

    به ناله هاي آتشين

    به آنهايي كه در خود مي سوزند و خاكستر ميشوند

    ولي...

    پر و بال ما شكستند و در قفس گشودند...

    چه رها چه بسته مرغي كه پرش شكسته باشند؟؟؟ يوسف عزيز دوستت دارم

    + شايان مرادي 
    سلام يوسف جون خوبي اميدوارم در تمام مراحل زندگي موفق باشي و هيچ گونه گرد وغباري بر چهره مباركت عارض نگرددراستي فراموش كردم بگم منو كه ميشناسي ارادتمند شما شايان مرادي بوشهر

    دربيكران زندگي دوچيز افسـونـــم كــرد

    آبــــــــــي آســمان وخدا

    آبي آسمان را ميبينم و ميدانم كه نيست

    خدارا نمي بينم و ميدانم كه هست

    + شايان مرادي 

    يكـي

    از غــم ميـگه

    و اون يكـي از خستگياش

    يكي از جدايـي و اون يكي دلــبستــگيــــاش

    يكي دلگـرفته و اون يكـي بـغضـه تو گلـــوش يكي مجنون شده

    و ديوونه و بي عقل و هوش يكـي بــال و پــر شكسته است، نمي تونه بپره

    يكـي از دنيـا سيـره همــش به فكــــر سفــره يكـي چشــم انتظــاره، ولــي يـارش نمـيـــاد

    بـه يـادش مـي خوابـه حتي به خوابش نميـاد كسـي كــه عـاشــق بشــه عاقـبتـش جــدايـيه

    مگه عـاشـقي گناهــه؟ جــرم عـاشـقـا چـيـه؟ چـرا دنـيـا بــي وفــاســت نـامـهـــربـــونـــه؟

    واســه چــي ايـن همــه دل غــرق بـه خـونه؟

    + محمد 
    . سلام.راستي يه چيز يادم رفت.شوخي كردم.اگه ميشه تو دوتا وبلاگت عكس هم بزاربهتر ميشه.خوب.مزاحمت نميشم.با باي
    + محمد 

    سلام يوسف جان.منو كه ميشناسي.اره بايد بشناسي ديگه .منم محمد از دزفول.راستي يه سوال دارم بعدا ازت ميپرسم.مرسي از اين وبلاگ قشنگت.دوست دارم.هميشه سبز باش. باي