يكـي
از غــم ميـگه
و اون يكـي از خستگياش
يكي از جدايـي و اون يكي دلــبستــگيــــاش
يكي دلگـرفته و اون يكـي بـغضـه تو گلـــوش يكي مجنون شده
و ديوونه و بي عقل و هوش يكـي بــال و پــر شكسته است، نمي تونه بپره
يكـي از دنيـا سيـره همــش به فكــــر سفــره يكـي چشــم انتظــاره، ولــي يـارش نمـيـــاد
بـه يـادش مـي خوابـه حتي به خوابش نميـاد كسـي كــه عـاشــق بشــه عاقـبتـش جــدايـيه
مگه عـاشـقي گناهــه؟ جــرم عـاشـقـا چـيـه؟ چـرا دنـيـا بــي وفــاســت نـامـهـــربـــونـــه؟
واســه چــي ايـن همــه دل غــرق بـه خـونه؟