شعرهای تنهایی من
باور کنم یا نکنم تباهه زندگیم تباه
رنگ چشای خودمه مشکی ترین رنگ سیاه
آرزوها م خاکی شدن خودم شبیه مردها
امروز و فردا س که برم اون بالا پیش خدا
این شعر من برای تو فقط تویی یه مهربون
پنج شنبه ها یادت نره یه فاتحه برام بخون
من چه بخوام و چه نخوام به انتها رسیدنو
دارم با چشمام می بینم جدا شدن از دل تو
پنج شنبه ها دم غروب کنار پنجره بنشین
ترانه مو زمزمه کن توی دلت ای نا زنین
رفقیق لحظه های غم تو یادی از من می کنی ؟
سردی خاک گورمو با شمع روشن می کنی ؟
تلخ ولی حقیقته من به تمام می رسم
به انتها ی بودن و ختم کلام می رسم
یادت نره پنج شنبه ها وقت غروب غربتم
بیای کنار قبرمن بازم بشی هم صحبتم
مثل یه شمع نیمه جون آهسته خاموشم نکن
سفارشم یادت نره هرگز فراموشم نکن
نمی دانم پس ا ز مرگم چه خواهد شد
نمیخواهم بدانم کوزگر ا ز خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی آنقدر مشتاقم که ا ز خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست طفلکی گستاخ و بازی گوش و ا و یک ریز و پی در پی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد و خوا ب خفتگان خفته را آشفته سازد و اینسان بشکند دائم سکوت مرگبارم را .